هوای غروبیه بیستم آبانماه.از توی اتوبوس دیدن این هوا دلمو گرفته.دل من بیشتر از دوری پسرم تنگه اونم اینکه بعد از پنج روز ک کنارش بودی حالا چشماشو از پشت صندلی ماشین مادرش ک داره تورو با یه پرسش بزرگ دید میزنه... چشماش داد میزد ک نرو ولی چاره ای جز نشتن توی این اتوبوس نیست و این هوای دلگیر ک غم رو میریزه توی دلم.خودم میدونم این دلتنگیا یروز منو میکشه.چقدر دلم برای گذشته تنگه...